آشنایی مادریک روز زمستانی بود همان روزکه به دنیاآمدم
هنوزآن روزرابه یاددارم بیتفاوت بود لبخندی روی لبش نبود اما عصبی هم به نظر نمیرسید تنها یه اخم کوچیک توی صورتش پیدابود که جذاب ترش کرده بود.....
داخل مغازه شده بود میخواست یه کلید جدید سفارش بده.یادمه گفت:بخاطرسردی هوا گلید درقفل خونه اش شکسته .
چشمانم رابستم .خوش حال بودم چون ازتنهایی درمیومدم....
چشمانم راکه بازکردم خودم رادر خیابان دیدم.دست دردست اوبودم و به سمت سرنوشت میرفتم.......ازانروز تقریباهمیشه باهم بودیم هیچ جایی بی من نمیرفت .....به من بی اعتنا بود....
وقتی عصی بود منو پرت میکرد سمت کمد.....ووقتی خوشحال بود منو چندباری درهوا میچرخوند ودرجاکلیدی آویزونم میکرد.
روزهابهخوبی میگذشت وتازه داشتم طعم "باهم بودن"
رو میچشیدم ...تاروزی که درداخل قفل گیرکردم.......
عجله داشت دیرش شده بود حرصم گرفته بود داش منو خفه میکرد انگارنه انگار که من هم وجود دارم و دارم اذیت میشم بالاخره اینقدربابی صبری و عجولانه توی قفل منو چرخوند تا که شکستم و توی قفل گیر کردم.....
ازروی عصبانیت یک لگدی به درزد و رفت .....رفتنش رو دیدم و غصه خوردم.......دوباره تنها شدم!!!
حالا میفهمم "طعم تلخ تنهایی"رو ....
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط
:احسان | لينک ثابت
|شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آخرین سوار عشقو آدرس kolbeehsas.lbx.irلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. ممنون